خدای بزرگ نگهدارت...

حرف گوش دادن های آراد در یک سال و 3 ماهگی

به نام او سلام پسرر مامان که هر بار بهت یه کاری میگم و انجام میدی انگار خدا همه دنیا رو یک راست گذاشته وسط بغل من! انقدر میچلونمت تا صدای اعتراضت با لغت اااااا ااااااا در میاد! تازگی ها تا پوشکتو عوض می کنم و پوشک قبلی رو گوله می کنم، خودت ورش میداری و میبری میندازی تو سطل آشغال! کلا هر آشغالی دستت بیاد میبری میندازی تو سطل آشغال. فقط هم سطل آشغال آشپزخونه رو به رسمیت میشناسی! یه مورد هم داشتیم که ماشین حساب بابا توی ماشین لباسشویی  کشف و داغون شده! برات غذا که درست می کنم بهت میگم برو بشین بهت به به بدم، تو هم صاف میری میشینی ! جوراباتو هر جای خونه کشف کنی ورمیداری میدی دست من و میشینی زمین که پام کن! اگر در حال تا کردن ...
14 شهريور 1393

اولین قدم مستقل

به نام او سلام پسر کوچولوی مامان امروز تولد مامانه و شما اولین کادوت رو به مامان دادی شما دیگه کلی برای خودت آقا شدی! اولین چشمه های راه رفتنتون هم داره نمایان میشه آقا ما در روز 22 خرداد ماه یعنی در تاریخ 11 ماه و 8 روزگی موفق شد اولین قدمشو بصورت مستقل برداره و مامان رو به اندازه همه دنیا خوشحال کنه. شما خیلی وقته که دیگه خیلی راحت بدون اینکه دستتو به جایی بگیری وای میسی و هر روز هم زمانی که میتونی وایسی بیشتر میشه. مامان هم هر روز با شما تمرین راه رفتن می کرد و شما رو وایمیسوند جلوش و میگفت بیا. ولی شما هی خودتو پرت می کردی تو بغل مامان و قدم بر نمی داشتی. تا اینکه در اون روز تاریخی با یه عالمه احتیاط آروم پاتو بلند ...
28 خرداد 1393

اولین دیدار آراد با امام رضای مهربون

به نام او سلام مشهدی آراد یه مشهد سه تایی توپ که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و به قول معروف استخون سبک کردیم حسااااابی یه جا هم تاکسی سوار شدیم راننده دید آراتی باهامونه دوتا بلیط شهر بازی داد که ماهم حسابی باهاش حال کردیم و همه ی بازیاشو سوار شدیم تو حرمم عالی بود فقط یه پسر شیطونی نذاشت قشنگ زیارت کنیم ولی خیلی خیلی خوش گذشت و تو الان عاشق گنبد و گل دسته شدی.هر جا میبینی فقط صلوات میفرستی ...
26 ارديبهشت 1393

اولین بهار زندگی پسرم

به نام او سلام پسر نازنین مامان امروز یعنی 16 فروردین و در دهمین ماه زندگی شما ما بعد از 10 روز به خونه برگشتیم و مامان شما رو خواب کرده تا شرج این 15 روز تعطیلی رو بنویسه. امسال اولین عیدی بود که خانواده ما 3 نفره شده بود و من 1 لحظه شو با یه دنیا عوض نمی کنم. لذت خنده های شما و ورجه وورجه های شما و بزرگ شدن شما جایزه مادر شدن منه. جایزه ای که خدا به همه مادر های روی زمین میده در جواب همه سختی هایی که می کشن. چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم که قبل از اومدن شما وبدون این همه مشکلات ، زندگی اصلا چالش نداشت. قربونت برم چالش زندگی مامان خب از خونه تکونی شروع می کنیم و اینکه امسال با وجود شما و وقت کمی که برای مامان میذاشتی ت...
16 فروردين 1393

رویش اولین مروارید پسر کوچولوی من

به نام او سلام پیرمرد با دندون مامان و بابا پسر قشنگم ، دندون شما امروز بعد از یک مبارزه سخت و نفسگیری که با این لثه ها داشت، موفق شد لثه رو بشکافه و بزنه بیرون. امروز دختر خاله طیبه به دنیا اومد و من و مامانی واسه دیدنش اومدیم خونه خاله زهرا. از تقریبا 10 روز پیش یه سفیدی زیر لثه شما قابل مشاهده بود. از 4 روز پیش این لثه شما باد کرده و سفید شده بود. از دیروز عصری این سفیدی قرمز شد دقیقا مثل تاولی که ترکیده باشه. و امروز یهو خونه خاله داشتم بهت فرنی میدادم که با صدای خوشگل تق به قاشق مامان بالاخره موفق شد یه تیزی خوشگل رو روی لثه شما احساس کنه و سریع دویید و لیوان آورد تا به دندون شما بزنه و جیرینگ جیرینگ صدا بده و مامان کیف کنه!...
8 بهمن 1392

بدون عنوان

به نام او 6 ماهه شده ای و می گویند در اوج شیرینی ات هستی. بوی نفس هایت دیوانه ام می کند. بینی ام را می برم نزدیک دهانت و عمیق نفس می کشم. می گویم بوی بهشت می دهی مادر و تو می خندی. دوست دارم زمان متوقف شود وقتی با نگاه شیطنت بارت نگاهم می کنی.  مادرت گاهی نگاهت می کند از دریچه چشمان رباب. بلندت می کنم و نگاهت می کنم و اشک هایم راه می افتد. با تعجب که نگاهم می کنی گریه امانم نمی دهد. وقی آب می خوری؛ وقتی با ولع تمام آب می خوری و بین نفس تازه کردنت نگاه می کنم که شاید یک قاشق، شاید هم کمی کمتر خورده ای دلم آتش می گیرد. اینکه شش ماهه کوچک مگر چقدر آب خواست؟....   پ.ن. : لا لایی عاشورایی ای که قبلا وصفش را آورده بودم در ادا...
7 بهمن 1392

سیاه پوش 6 ماهه

به نام او سلام پسرک شش ماهه امسال شش ماهگیت برابر با شش ماهگی حضرت علی اصغر در راستای تربیت اسلامی و آشنا شدن آقا پسرمون با مجلس امام حسین من و بابا و مامانی تصمیم گرفتیم بریم مصلی بسیار بسیار مجلس خوبی بود و توهم اونجا اصلا اذیت نکردی کلی هم حال کردی امیدوارم هر سال بتونیم این مجلس و بریم البته تو تا اخر شب با لباس سقایی سه تا مجلس و برگزار کردی و روزه عاشورا هم با عمو داوود روضه لالایی رو خوندید دوتا عکس از اون روز و سیاه پوشی شما برا امام حسین دارم که برای ثبت خاطره میز ایشالا همیشه نوکر امام حسین باشی مامان   ...
18 آذر 1392

اولین تلاش ها برای گرفتن اسباب بازی

به نام او سلام پسر مامان یه ننو خوشگل و پرکاربرد مامانی برات خریده که اگه نبود ما یه شبم خواب نداشتیم.خداروشکر تو تو اون خیلی راحت بودی و اصلا بهونه نمیگرفتی گذاشته بودمت توی ننو بازیت و داشتی به اسباب بازی های آویزون نگاه می کردی. یکی از دفعاتی که اومدم به سر بزنم دیدم ماهی رو یه ذره با سر انگشتات گرفته بودی و خیلی سریع ول شد. اول فکر کردم که اتفاقی بوده. وایسادم نگاهت کردم دیدم دست راستت رو سفت چسبوندی به زمین و دست چپت رو خیلی آروم میاری بالا و میزنی به اسباب بازی هات. انقدر ذوق کردم که کلی با هیجان بابایی رو صدا کردم. بابایی که اومد یه ذره نگات کرد و اون هم تایید کرد که حرکت دستت اتفاقی نیست و ارادی داری دستت رو میاری بالا. ...
20 شهريور 1392

اولین مسافرت

نزدیک به 40 روزه مهمون خونمونی فرشته کوچولو پسر قشنگ وخوردنی مامان البته ما تا 30 روزگی شما خونه مامانی بودیم ماه رمضون بود و حسابی مامانی شرمندمون کرد.هم روزه بود هم پذیرایی منو میکرد. خیلی خسته شد ولی همه کارا رو با عشق میکرد چون عاشق تو هستش.دستش و میبوستم بس که با محبته خبببببببببب روزه 28 ماه رمضون عمو وحیدم گفت بیاید بریم رامسر آراد دقیقا 40 روزش تموم شده بود ماهم گفتیم په عالی بریم.عمو وحید همه رو جمع کرد همه رفتیم.فقط حسام چون برنامه داشت نتونست بیاد . خیلی خیلی به ما خوش گدشت.عمو مسعود و مادر جون و آسیه و مامانم اینا و ما بودیم.دست جمعی مسافرت عالیی بود. به هر سه تای ما حسابی خوش گذشت چند تا عکسم تو ادامه مط...
1 شهريور 1392